گم در مه

ساخت وبلاگ
نامه نوشتن برای تو هوسم بود. اما نمی شود. نامه بنویسم و نخوانی اش؟  فایده ی نوشتن اش آن وقت چیست؟ اصلا بگو من شده ام آدم معطوف به نتیجه، که نیستم و نبوده ام البته، اما حق بده توی این برهوتی که رهایم کرده ای باید کورسوی امیدی واقعی بتراشم برای خودم؛ چیزی که الان ندارم اش و به شدت، باور کن که با چنگ و دندان و به قدری که آدم برای بقایش دست و پا می زند، دنبال آن ام. می دانی که تمام راه ها را بر من بسته ای و من خودم را سوار قطاری می بینم که مدام ایستگاه تو را رد می کند، در مسیری دوار، مدام ایستگاه تو را رد می کند و تو در هر چرخش دورتر می شوی و من یک قدم به تلاشی (همان مصدر متلاشی شدن) نزدیک تر. چه طور می توانم جایی و راهی برای رهایی تصور کنم؟ انگار تمام دنیا می کوشند که مرا از این لجه ی دریا بیرون بکشند و نمی شود، چون تو نمی خواهی. تو فرار دوست داری و از من گسستن را. من و همه ی دنیا ناتوان ایم از رسیدن به تو. تو با همه نفس ات، با همه قلبت می دوی و دور می شوی و از من کاری ساخته نیست. نه لحظه ای فراموشی می توانم و نه لَختی آرام گرفتن می دانم و تو در دورترین نقطه ی کائنات نسبت به من ایستاده ای و این انصاف نیست... به خدا و هرکس که می توان قسم اش را خورد، این انصاف نیست... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 128 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:31

دارم کارها را جمع و جور می کنم. امروز سرم حسابی شلوغ است. کارهای بیمارستان یک طرف، جلسه با انجمن ادبی طرف دیگر، تحقیقی که خیلی وقت است داریم انجام می دهیم هم رویش، به علاوه بازنویسی رمان که این گوشه و کنارها می کنم و یادداشت هایی که به روزنامه می دهم. تا هفته ی بعد کلی کار تحویل دادنی هست و بعدش شاید یک هفته ای را بروم پیش مامان. نیاز دارم بعد از دو سال که کمی برگردم به خانه ی بچگی ها و شاید اصلا توی همان رختخواب بخوابم و همان بالش ها را بغل کنم.بیشتر انرژی ام در این دو سال صرف دویدن و خشم و دلتنگی و فروخوردن بغض شد، به چیز دیگری معطوف کنم. گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:31

دلم تنگ شده. دلم برای چیزهایی تنگ شده که تا به حال هیچ وقت نداشته ام شان: تو، یک خانه ویلایی بزرگ و آشپزخانه ای مجزا و خورش قیمه بادمجان که به عمرم نخورده ام و کلی مهمان که از ظهر بیایند و شب هم نروند، یا بروند و من و تو را در خلوتی پرهیجان تنها بگذارند... دلم برای آذر خودم تنگ شده و قادری که این دو سال اخیر شناخته ام و دوستش دارم. دلم تنگ شده برای وقتی که تو بهانه نمی گرفتی، قهر نمی کردیم و خورش بادمجان برایم ضرر نداشت و تو شعرهای نزار و آدونیس توی گوشم زمزمه می کردی و من غذاها را پر از ادویه های گرمسیری می کردم. دلم تنگ است برای باغی که با هم نداشته ایم، انارهایی که نچیده ایم، قایم باشک بازی هایی که نکرده ایم. دلم تنگ است برای قادری که این همه از خشم و لجاجت پر نیست، آذری که این همه غرورش له نشده و عشق را گدایی نمی کند. دلم تنگ شده برای آمدن عصرگاهی خسته و کوفته ات به خانه و عطر غذایی که دست ما را تا سفره می گیرد و می نشاندمان بغل هم، دلم برای غذاهایی تنگ شده که بغل تو نخورده ام، آب هایی که از دهان تو ننوشیده ام، رختخوابی که برای خواب مان توی گرم ترین اتاق خانه نینداخته ام، عشق بازی داغی که دو ساعت طولش داده ایم، چای میان دو عشق بازی مان، شعری که برایم با آن لحن مدهوش کننده عربی ات می خوانی، مست شدن با صدای تو که زیباترین صدای مردانه ی دنیاست، عشق بازی دوبار' href='/last-search/?q=بار'>باره و سه باره مان، مست و مدهوش افتادن مان در خواب، صبحی که بوسه تو آغاز می کند، هماغوشی دوباره ای که روزمان را روشن می کند، وعده ی آغوش بعدی و چای ها و شعرهای بعدی، فکر ناهاری که باید غافلگیرت کند، خواب پررخوت عصری که در آغوش تو طی می شود، عصرانه ای که لقمه را از دستان تو می خورم، دلم برای تمام این نکرده های ناممکن تنگ شده گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 113 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:31